سرخط خبرها
خاطره انگیز مثل خیابان یازدهم شرقی سعادت آباد

خاطره انگیز مثل خیابان یازدهم شرقی سعادت آباد

  • کد خبر: ۲۴۴۱۸۱
  • ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۷
درباره مهرانه مهین ترابی، بازیگر سینما و تلویزیون که امروز ۶۷ ساله شد

یکم/ اشتیاق به هنر

با چشم‌هایی خیره و کنجکاو دارد حرکت عروسک‌های پارچه‌ای توی صندوقچه را نگاه می‎ کند. صندوقچه با پارچه‌های ساتن قرمز، تنها میزانسن نمایش پیرمردی است که هفته‌ای یک بار به محله آن‌ها می‎ آید. هشت نه ساله است و تماشای خیمه شب بازی، اولین رویارویی او با هنر نمایش است. یک روز پهلوان پنبه را دنبال می‎ کند، روز دیگر دیو و پهلوان کچل و ملا. 

مرشد با تنبک می‎ نوازد و به چشم او این نهایت عالم نمایش است که با همراهی موسیقی و حرکت و دیالوگ، قصه‌های تازه‌ای از دل صندوقچه بیرون می‎ آید. کمی‎ بزرگ‌تر که می‎ شود چیز‌هایی از تئاتر به گوشش خورده، اما کسی در خانه آن ها، پای رفتنش را ندارد. 

بعدتر درست در حوالی چهارده سالگی، صندوقچه‌ای دیگر او را به عالم هنر پیوند می‎ زند. این بار تلویزیون، چشم هایش را به خود مشغول می‎ کند. آدم‌ها یکی یکی در قاب کوچکش حاضر می‎ شوند. آدم‌های سیاه و سفیدی که شاید در برابر رنگ و لعاب صندوق خیمه شب بازی، بی رنگ و رو به نظر برسند، اما قصه‌ها دیگر قصه دیو و پری نیست. قصه آدم‌های واقعی است. آدم‌هایی با مو‌های بلوند در دشت‌هایی ناآشنا. 

این وسط، سریال «دنیای لوسی» با آن بازیگر جذاب و دوست داشتنی، او را بیش از پیش به رؤیای بازیگری می‎ کشاند. جوری که اغلب جای خاله بازی‌های مرسوم کودکانه می‎ نشیند کنار گرامافون و دل می‎ سپرد به ترانه‌های فرانسوی زبان شارل آزناوور. بعدها، همین اشتیاق با ترانه‌های ایرج قنبری جان دوباره گرفت.

دوم/ یک حضور اتفاقی

دلش نه این رشته را می‎ خواهد نه این شغل را. از همان روز اول هم با اکراه نشست سر کلاس‌های دوره ارزیابی گمرک، دلش حوالی هنر قدم می‎ زد. شش ماه بیشتر از آغاز دوره نمی‎ گذشت که خیلی اتفاقی سر از کلاس‌های تئاتر فرامرز صدیقی درآورد. تمام لذت آن روزها، تماشای تمرینات نمایش «گلدونه خانمِ» اسماعیل خلج بود. می‎ نشست با دقت تمام جزئیات کار را رصد می‎ کرد. 

ساکت و کم حرف و خجالتی بود. اما همه چیز از یک موقعیت ناخواسته شروع شد. درست زمانی که بازیگر دختر پس از بار‌ها تمرین از پس لحن یک دیالوگ کوتاه برنیامد، فرامرز صدیقی جوری برآشفت که بی اراده رو به مهرانه خواست تا یک بار همین دیالوگ را ادا کند. پس از همان تلاش نخست بود که بازیگر دختر از دور تمرینات اخراج شد و مهرانه به جای او نشست. این نمایش هرچند هرگز به اجرا نرسید، اما بزرگ‌ترین دستاورد آن، تأکید مدام فرامرز صدیقی به مهرانه بود: «ادامه بده». پس از آن بود که مهرانه در کنکور هنر شرکت کرد.

سوم/ بالأخره تلویزیون

این نهایت بداقبالی بود. مهرانه درست همان سالی در کنکور هنر شرکت کرد و وارد دنیای بازیگری شد که انقلاب اسلامی‎ تازه پیروز شده بود. کسی فیلم نمی‎ ساخت. نمایش‌ها لنگ بود و تلویزیون هنوز ساز و کار منسجمی‎ نداشت. به این ترتیب دختری که از بیست سالگی آمادگی کامل برای ورود حرفه‌ای به صحنه نمایش و حضور برابر دوربین داشت، اولین بار در بیست وهشت سالگی طعم فعالیت جدی در عرصه بازیگری را چشید.

با اثری سینمایی با عنوان «گلبهار» در کنار یک تیم کار اولی. همه چیز کُند و آرام پیش می‎ رفت. آن قدر که از «گلبهار» تا دومین تجربه جدی او، پنج سال می‎ گذشت. حالا قرار بود در مجموعه اپیزودیک با عنوان «مش ماشاا.... صندوقچه اسرار» با قاب تلویزیون به خانه‌ها بیاید. اثری که در آن برای نخستین بار با فردوس کاویانی هم بازی می‎ شد و آن روز‌ها هرگز نمی‎ دانست این همکاری، زمینه ساز همراهی دوباره در مجموعه‌ای خواهد بود که بعد‌ها نام او را با آن اثر زنده نگه می‎ داشت.

چهارم/ خانه خیابان یازدهم

اوایل تیر سال ۱۳۷۳ است. بازی مهرانه مهین ترابی در سریال «مش ماشاا...» به چشم آمده. حالا دارد در یک سریال تلویزیونی برای غلامرضا رمضانی بازی می‎ کند تا در ایام ماه مبارک رمضان پخش شود. قدم‌های آهسته او در بازیگری ذره ذره دارد او را میان اهالی سینما و تلویزیون، به بازیگری قابل بدل می‎ کند. روز تا شب سر لوکیشن می‎ رود و به دفتر کار بیژن بیرنگ دعوت می‎ شود. 

رد کردن پیشنهاد سریال «همسران» با فیلم نامه‌ای پیشرو و تیمی‎ خوش فکر، کار دشواری است. خصوصا که پیش از آن سابقه بازی کنار فردوس کاویانی را داشته و خودش بهتر از هر کس دیگری می‎ داند تا چه اندازه می‎ تواند خروجی موفقی داشته باشد، اما مشغولیت سریال «بهاران در بهار» لاجرم او را از همکاری منع می‎ کند. بیژن بیرنگ می‎ رود برنامه تازه اش را آغاز کند. نیم ساعتی از کار هم ضبط می‎ شود، اما ناهماهنگی‌ها و ناسازگاری‌ها موجب می‎ شود تا تمام تیم به شکل تازه‌ای از نو چیده شود. 

حالا «بهاران در بهار» تمام شده و بار دیگر قرعه به مهرانه مهین ترابی می‌افتد. به این ترتیب دیگر او مهینِ قصه‌ای است در ساختمان خیابان یازدهم سعادت آباد حوالی میدان کاج. همان جایی که بعدتر بار‌ها سقف قصه‌هایی دیگر برای سریال‌هایی متعدد شد. همان ساختمان خانواده محترم رجبی که هر بار در پایان سریال‌های متعدد از آن‌ها قدردانی می‎ شد. هرچه بود، سرگذشت کمال و مهین در کنار علی (فرهاد جم) و مریم (الهام پاوه نژاد) حسابی به دل مردم نشسته بود.

پنجم/ باتشکر از آقای رجبی!

او دیگر مهرانه مهین ترابی نبود. مهین بود. با همان لحنی که آقای کاویانی صدایش می‎ زد. حالا همه او را با «همسران» می‎ شناختند. حسابی گل کرده بود و تیم سازنده رغبت داشت فصل دوم آن را بسازد، اما وقتی با عوامل به توافق نرسید، مهرانه مهین ترابی ماند و لوکیشن خانه همسران که قرار شد این بار برای «خانه سبز» از آقای رجبی به مدت یک سالِ دیگر، اجاره شود. خانه‌ای که بعد‌ها میزبان تیم «دنیای شیرین» و «مجید دلبندم» و «سیب خنده» بود. 

حالا توی همان خانه‌ای که روزگاری مهرانه مهین ترابی در نقش مهین پله‌ها را بالا و پایین می‎ رفت، این بار در قامت «عاطفه»، دوشادوش خسرو شکیباییِ مرحوم، روایتگر قصه‌ای بود که پس از آن، هروقت اسمش می‎ آید، صدای خسرو شکیبایی به گوش می‎ رسد که می‎ گفت: «خانه هرجایی می‎ تواند باشد، اما «باید سبز باشد. بله، سبز و همیشه سبز...». حالا مهرانه در نقش زنی وکیل و امروزی در ساختمانی زندگی می‎ کرد که تک تک آدم هایش خیلی زود جای خود را در دل مخاطب باز کرده بودند. 

بعد از آن، مهرانه مهین ترابی در بیشتر از سی اثر تلویزیونی دیگر بازی کرد و بار‌ها و بار‌ها در نقش‌های مختلف برای شخصیت‌های گوناگون در نقش مادر ظاهر شد، اما هنوز در آستانه شصت و هفت سالگی برای هوادارانش، همان مهینِ سی سال پیش است که دارد توی یکی از واحد‌های ساختمان آقای رجبی برای آقا کمال چای می‎ ریزد و اندکی بعد با صبوری و درایت از دل چالش‌هایی عبور می‎ کند که برای مخاطب دیروز و امروز، ملموس و آشناست.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.